محل تبلیغات شما




1.آیا می دانید قدیمی ترین بنا در شمال توکیو 50 هزار سال قدمت دارد.

2.آیا می دانید همه سیاره های منظومه شمسی از غرب به شرق دور محور خود میچرخند اما سیاره ناهید از شرق به غرب میچرخد.

3.آیا می دانید سرعت تولید مثل در چین آنقدر زیاد است کارگر آنها مقابل شما حرکت کنند هیچ گاه به پایان نمی رسد.

4.آیا می دانید غذای مورد علاقه مردم آمریکا پیتزاست و آنها میانگین روزانه 73 هزار مترمربع پیتزا می خورند.

5.آیا می دانید خطوط هوایی آمریکا با حذف یک زیتون از سالاد هر مسافر توانست 40 هزار دلار صرفه جویی نماید.

6.آیا می دانید چینی ها بیشتر از آمریکایی ها انگلیسی بلدند.
7.آیا می دانید زمان کوتاه ترین جنگ 38 دقیقه بود و بین نازی ها و انگلستان رخ داد.

8.آیا می دانید که سنگ بکار رفته در هرم خئوپوس در مصر به قدری است که با آن می توان دیواری آجری به ارتفاع 50 سانتی متر دور دنیا ساخت.
9.آیا می دانید انسان برای اولین پروازش در 1783 8 کیلومتر را با بالن پیمود.

10.آیا می دانید مساحت کره زمین 515 میلیون کیلومتر می باشد.
11.آیا می دانید جمیعت جهان تا 50 سال آینده از مرز 9 میلیارد نفرعبور خواهد کرد.

12. آیا می دانید کهکشان راه شیری 100 میلیون ستاره و یا بیشتر دارد.
13.آیا می دانید عمر کهکشان راه شیری 10 میلیارد سال است.

14.آیا می دانید سیاره زهره گرمترین سیاره است و درجه حرارت آن درجه462 می باشد.
15.آیا می دانید 33 میلیارد الکترون در هر قطره آب وجود دارد.

16.آیا می دانید حون قادر است سه سال بخوابد.

17.آیا می دانید کوتاهترین جمله کامل در زبان انگلیسی جمله I am است. 

.آیا می دانید حیوانی که چشمانش از مغزش بزرگ تر است شتر مرغ می باشد.

19.آیا می دانید عمر خورشید 5 میلیارد سال است.

20.آیا می دانید سگ ها کمتر از 100 صدا از خود تولید می کنند اما گربه ها بیش از یکصد صدا تولید می کنند.

21.آیا می دانید فیل ها تنها حیواناتی هستند که قادر به پریدن نمی باشند.

22.آیا می دانید نقره می تواند 650 نوع میکروب را از بین ببرد ومواد ضد عفونی قوی است .
23.آیا می دانید افراد مبتلا به ایدز روزانه 14000 نفر هستند.

24.آیا می دانید زبان مقاوم ترین ماهیچه در بدن است.
25.آیا می دانید پخش موسیقی برای مرغ سبب می شود او بزرگترین تخم را بگذارد.

26.آیا می دانید لایه پوستی آرنج دست هر 10 روز یک بار عوض می گردد.

27.آیا می دانید 1/10 کالری انرژی درهر بار زبان زدن یک تمبرمصرف می شود. 

28.آیا می دانید حنجره زرافه دارای تار صوتی نیست و او گنگ است.
29.آیا می دانید عسل تنها غذایی فاسد نشدنی است.

30.آیا می دانید ماهی قرمز با قرار گرفتن در تاریکی تغییر رنگ می دهد و سفید می شود.

31.آیا می دانید ن دو برابر مردان پلک می زنند.

32.آیا می دانید تمام رگ های خونی بدن 97 هزار کیلومتر است

واقعا چرا ما انسانها با دیدن و شنیدن این همه عجایب در جهان بازهم از یاد پروردگار یکتا غافل میشویم با یک نگاه به اطراف خود حضور پروردگار را میتوانیم لمس کنیم بیاییداز این به بعد به جهان پیرامون خود بادقت بیشتری نگاه کنیم و تفکر بیشتری کنیم 


 

⭕️شهر هوشمند شهری است که بر اساس آخرین نظریه‌های تکامل یافته مدیریت شهری، بر پایه فنآوری اطلاعات و ارتباطات تاسیس شده است و از معیارهای اصلی حکمرانی هوشمند، شهروند هوشمند، محیط زندگی هوشمند، اقتصاد هوشمند، حمل و نقل هوشمند و انرژی هوشمند برخوردار است. شهر هوشمند یک منطقه شهری است که در آن از انواع گوناگون سنسورهای الکترونیکی برای جمع‌آوری و تحلیل اطلاعات در مدیریت دارایی‌ها و منابع شهری استفاده می‌شود. این فرآیند، شامل اطلاعات جمع‌آوری شده از شهروندان، دستگاه‌ها و منابع شهری است که پردازش و تجزیه و تحلیل می‌شوند تا به نظارت و مدیریت ترافیک و حمل و نقل، نیروگاه‌های تولید برق، تامین و توزیع آب، مدیریت زباله‌ها، اجرای سامانه‌های اطلاعاتی و مدارس و کتابخانه‌ها و بیمارستان‌ها و دیگر خدمات اجتماعی کمک کند. 
⭕️ایده شهر هوشمند، ترکیبی از ادغام فنآوری اطلاعات و ارتباطات و دستگاه‌های مختلف متصل به شبکه‌های اینترنت اشیاء برای بهینه‌سازی بهره‌وری از خدمات و کاربری‌های شهری و اتصال آن به شهروندان است. فنآوری‌های شهر هوشمند اجازه می‌دهد تا مقامات شهری با جامعه و زیرساخت‌های شهری و نظارت بر آن چه اتفاق می‌افتد و آن چه در حال تحول است، در تعامل مستقیم باشند. شهرهایی مانند سونگدو، سوون، سئول، استکهلم، واترلو در اونتاریو و کلگری در آلبرتا، تایپه، میتاکا، گلاسکو، نیویورک، لاگرانج در ایالت جورجیا و سنگاپور شهرهایی هستند که تلاش‌های ارزنده‌ای در زمینه شبکه‌های پرسرعت و خدمات الکترونیکی و. انجام داده‌اند.  
⭕️دولت‌های بسیاری در جهان در تلاش‌اند تا از جنبه‌های مختلف فنآوری در نظام‌های شهری استفاده کنند و خدماتی ارائه دهند که با صرف کم‌ترین زمان زندگی شهری، به بالاترین سطح بهره‌وری دست یابند. این بخش‌ها شامل حمل و نقل، خدمات آب و فاضلاب و برق، اینترنت پرسرعت، بهداشت و درمان، دولت الکترونیک و مشارک آحاد جامعه در امور شهری می‌باشد. 
⭕️باکیچی، آلمیرال و ورهم (۲۰۱۳) شهر هوشمند را شهری می‌دانند که از فنآوری اطلاعات و ارتباطات برای افزایش کیفیت زندگی ساکنانش استفاده کند، در حالی‌ که توسعه پایدار نیز ایجاد شود. شهر هوشمند در اواخر سال ۲۰۰۵ توسط برخی از شرکت‌های فنآوری مانند سیسکو (۲۰۰۵) و آی.بی.ام (۲۰۰۹) برای یکپارچه کردن خدمات و زیرساخت‌های شهری مانند ساختمان‌‌سازی، حمل ‌و‌ نقل، الکترونیک، تامین و توزیع آب و امنیت اجتماعی استفاده شده است. يک شهر هوشمند سه هدف جمع‌آوری داده‌ها، برقراري ارتباطات و آناليز داده‌های مهم را دنبال می‌کند. 
⭕️در شهرهای هوشمند، سرمايه‌گذاري بر منابع انساني، اجتماعي و زيرساخت‌هاي ارتباطي مدرن كه سبب رشد پايدار اقتصادي-صنعتي و كيفيت بالاي زندگي مي‌شود، با مديريت صحيح منابع طبيعي و از طريق مديريت مشاركتي آحاد جامعه انجام مي‌شود. در اين شهرها به مواردي مانند ترافيك، آلودگي، بهبود كيفيت زندگي، بهينه‌‌سازي زيرساخت‌هاي شهري و… با رويكردي خلاقانه و نظام‌مند بر اساس ارتباط و تبادل اطلاعات پرداخته مي‌شود. شهر هوشمند از لحاظ انسانی با مفاهیمی مانند شهر خلاقیت محور، شهر آموزش محور، شهر انسانیت محور و شهر دانش‌ محور پيوند نزديكي دارد. 
⭕️در این شهرها تجهيزات هوشمند در تمام شهر قرار دارند تا شرايط و اوضاع را اندازه‌گیری و بررسي کنند. برای نمونه، کنتورهاي هوشمند، ميزان مصرف برق، گاز، آب را اندازه‌گیری می‌کنند. حسگرهاي ترافيکي هوشمند، شرايط خیابان‌ها و ازدحام آن‌ها را گزارش می‌دهند. سامانه‌های موقعیت‌یابی جهانی هوشمند، مکان دقيق شهر، موقعیت جغرافیایی خيابان‌ها، ترافيک و… را گزارش می‌دهند. ایستگاه‌های هواشناسي شرايط جوي را گزارش می‌دهند. تلفن‌های هوشمند حسگرهايي دارند که می‌توانند فشارخون و ساير پارامترهاي سلامتي را اندازه‌گیری کنند. براي انجام فعالیت‌های فوق، از شبکه‌های ارتباطي باسيم و بي‌سيم، مانند فيبرهای نوري، سرویس‌های بسته امواج رادیویی، کابل‌های مسي و… استفاده می‌شود.  
⭕️مهم‌ترین بخش در عرصه هوشمند سازی شهرها، بخش حمل ‌و نقل است که در آن از فنآوری‌های هوشمندی مانند بلیط‌های اعتباری، سامانه‌های هدایت و راهنمایی، مدیریت پارک، مدیریت ترافیک و… استفاده می‌شود. اهمیت این بخش، تقاضای بازار را در این زمینه به ‌شدت افزایش داده است. رشد سالانه بخش حمل ‌و نقل هوشمند، در سال‌های آینده ۱۵/۲ درصد برآورد شده که عامل اصلی آن، گسترش شهرنشینی، توسعه سریع شهرها و صنعتی ‌شدن است. به گزارش موسسه‌ی آلن مک آرتور، تا سال ۲۰۲۰، صنعت شهرهای هوشمند، بازاری معادل ۴۰۰ میلیارد دلار خواهد داشت و ۶۰۰ شهر را شامل می‌شود. این شهرها ۶۰ درصد از مجموع تولید ناخالص ملی جهان در سال ۲۰۲۵ تولید خواهند کرد.


 

گویا ما از این جهت منحصربفردیم که واپسین نمونه‌های یک گونۀ روبه‌انقراض هستیم

چیزی نمانده تا زمانی که هیچ‌کس روی زمین یادش نیاید دنیا پیش از اینترنت چه شکلی بود. آن‌هایی که اواخر دهۀ ۱۹۷۰ به دنیا آمدند، آخرین نسلی‌اند که بدون اینترنت بزرگ شدند. جامعه‌شناسان به آن‌ها واپسین معصومان» یا مهاجران دیجیتال» می‌گویند. آن معصومیتِ» ازدست‌رفته، اگر اصلاً معصومیتی در کار بوده، چه بود؟ یک نویسنده‌ و گزارشگر کانادایی به ایامی می‌اندیشد که ذهنمان اجازۀ سرگردانی داشت.

لیا مک‌لارن، گاردین — در ایامی که دچار اضطراب دیجیتال می‌شوم، می‌بینم که یاد میز پدرم افتاده‌ام. بابا در دهۀ ۱۹۸۰ فروشندۀ دوره‌گرد مبلمان بود. آن سال‌ها شغلش هم خوب بود تا رسید به جهانی‌سازی که بخش تولید کانادا را از پا انداخت. زیاد به دل جاده می‌زد، ولی وقتی خانه کار می‌کرد در دفترش می‌نشست: یک اتاق‌مطالعۀ کوچک و بی‌پنجره که یک میز بزرگ از جنس چوب ساج در آن حکومت می‌کرد. چیز زیادی رویش نبود: تکه‌پارچه‌های سنتزی مبل، یک لیوان پُر از قلم، یک چراغ، یک تلفن و یک زیرسیگاری. و با این حال بابا هر روز چند ساعت آنجا بود، یادداشت می‌کرد، سیگار کراوِن‌آ می‌کشید، قهوه می‌خورد و دائم چانه‌اش گرم صحبت با خُرده‌فروش‌های شهرک‌ها دربارۀ ارسال نیمکت‌های چندتکّه و سرویس مبل ناهارخوری بود. همین برایم شگفت‌انگیز است. اینکه پدرم، مثل اکثر شاغلین نسل خودش و نسل‌های قبل‌تر، می‌توانست تقریباً فقط با یک تلفن و یک بسته کاغذ درآمدی داشته باشد و معاش خانواده را بگذراند. همین‌که یاد میزش می‌افتم که چقدر خالی بود، احساس سرگشتگی و تنهایی می‌کنم. برایم سؤال است که چطور تمام روز آنجا می‌نشست، بی‌آنکه اینترنت یار و همدمش باشد؟

در این عصر آکنده از تردید، پیش‌بینی‌ها بی‌ارزش شده‌اند. ولی یک پیش‌بینی انکارناپذیر هم هست: چیزی نمانده تا زمانی که هیچ‌کس روی زمین یادش نیاید دنیا پیش از اینترنت چه شکلی بود. صدالبته سوابقش خواهند ماند، که در بایگانی‌های نامحدود و ناملموس ابری ذخیره خواهد شد. ولی تجربۀ زیستۀ واقعی در کار نخواهد بود که بگوید پیش از ظهور کلان‌داده، اندیشیدن و حس کردن و انسان بودن چه شکلی داشت. وقتی که این اتفاق بیافتد، چه چیز از دستمان می‌رود؟

اوایل امسال به ویلمسلو، از حومه‌های منطقۀ منچستر، سفر کردم تا با الیزابت دنهام مصاحبه کنم. او کمیسیونر اطلاع‌رسانی انگلستان است که می‌شود گفت تواناترین رگولاتور داده روی سیارۀ زمین است. بحثمان گسترده بود، اما یکی از پروژه‌های آن نهاد که شوق او را برمی‌انگیخت آیین‌نامۀ طراحی متناسب با سن» یا به طور خلاصه آیین‌نامۀ کودکان» بود که هم‌اکنون در مرحلۀ مشاورۀ عمومی است. این آیین‌نامۀ جدید که در امتداد قانون حفاظت از داده‌ها» است که پارسال تصویب شد، طی چند ماه توسط یک گروه رؤیایی از حامیان رفاه دیجیتال کودکان تدوین شد. بیبن دون (بانوی فیلم‌ساز عضو مجلس اعیان)، آنه لانگفیلد (کمیسیونر کودکان) و مارگات جیمز (وزیر وقت صنایع دیجیتال و خلاقه) عضو این گروه بودند.

این آیین‌نامه که انتظار می‌رود پاییز امسال در مجلس ارائه شود، عرصۀ دیجیتال را برای کودکان بریتانیایی از بیخ و بُن متحول خواهد کرد. استانداردهای آن مثلاً محدودیت‌های سخت‌گیرانه‌ای برای محتوا و طراحی اپ‌ها، بازی‌ها و پلت‌فُرم‌هایی که کم‌سالان را هدف می‌گیرند، وضع می‌کنند.

تفحص و ممنوعیت شامل حال آن فناوری‌های رایج می‌شود که از طریق الگوریتم‌ها یا سیستم‌های پاداش‌دهی متناوب که برای جلب و حفظ توجه کودکان طراحی شده‌اند، به سقلمه‌زنی و دست‌کاری ذهنی آن‌ها می‌پردازند. در مقابل، این‌بار بر دوش شرکت‌های فناوری‌ساز است که ثابت کنند در هر محصول یا پلت‌فُرمی که بازار جوانان را هدف می‌گیرد، مصلحت کودک به عنوان ملاحظۀ اصلی» رعایت شده است.

به دنهام گفتم در دوران رشدم اصلاً خبری از اینترنت نبود. من اولین ایمیل عمرم را در اولین روز اولین سال دانشگاهم در سال ۱۹۹۴ فرستادم. چشم‌هایش برق زد و گفت: آها! پس تو یکی از واپسین معصومانی!».

مهاجران دیجیتال» در هر دو حالِ با و بدون حیات آنلاین» زیسته‌اند. تصویرساز: ناتالی لیز.

منظورش این بود که جماعت همسال من (تقریباً آن‌هایی که از اواسط تا اواخر دهۀ ۱۹۷۰ به دنیا آمده‌اند) آخرین نسل انسان‌های روی کرۀ زمین‌اند که پیش از رایج شدن فرهنگ دیجیتال بزرگ شده‌اند. یک نام دیگر که مایکل هریس (نویسندۀ ساکن ونکوور) در کتاب پایان غیبت۱ روی ما گذاشت، مهاجران دیجیتال» است: آن‌هایی که در هر دو حالِ با و بدون اتصال شلوغ حیات آنلاین» زیسته‌اند.

آیین‌نامۀ کودکان دنهام یک قانون متهورانه است: این مجموعۀ جدید و کاملاً متفاوت از قوانین، به‌جای سیرک پرآشوب فعلی از محتوای نظارت‌نشده و منافع مشکوک شرکت‌ها که مشخصۀ وضع فعلی اینترنت است، تصویری دوباره از اینترنت به مثابۀ بهشت خلاقیت و دانش برای کودکان» رسم می‌کنند. خوش‌بینی و بلندپروازی جسورانه این پروژه، پرسشی پیش می‌آورد که به ذهنم نیامد تا اینکه سوار قطار برگشت از ویلمسلو شده بودم: آیا می‌شود معصومیت ازدست‌رفته را پس گرفت؟

تا چند هفته پس از ملاقات دنهام، ایدۀ مهاجرت دیجیتال و معنایش برای نسل من دست از سرم برنمی‌داشت. همیشه گمان می‌کردم متصل نبودنم در دورۀ کودکی، مانعی سر راهم بوده است: همین هم روشن می‌کند که چرا نمی‌توانم از کنترل تلویزیون هوشمند یا تنظیم ترموستات دیجیتال سر در بیاورم. مثل اکثر بچه‌ها، روزهای بیکاری تابستان را در باغچه پرسه می‌زدم تا ببینم هر ابر شبیه چه چهره‌ای است، ولی کودکی‌ام (مثل اکثر بچه‌های دهۀ ۱۹۸۰) سرشار از زبالۀ فرهنگی هم بود. مدتی که من جلوی صفحۀ نمایش‌گر می‌گذراندم به مراتب بیشتر از بچه‌های خودم بود. اکثر وقتم هم به تماشای پخش دوبارۀ سریال‌های کُمدی افتضاح می‌گذشت یا آن‌قدر روی کومودور ۶۴ پکمن بازی می‌کردم که ذهنم کرخت می‌شد؛ تا مادرم، زن خانه‌داری که کمک‌کار هم نداشت، بتواند غذای بعدی را بپزد و سر سفره بگذارد. لابد زیاده‌روی در تماشای فیلم‌های پیکسار و پیچیدگی‌های معماری ماین‌کرافت که امروز رایج‌اند، به مراتب برای گذراندن یک روز بارانی بهتر است؛ مگر نه؟

شروع به تحقیق کردم که مشخصۀ نسل من چه بود؟ آن معصومیتِ» ازدست‌رفته، اگر اصلاً معصومیتی در کار بوده، چه بود؟ بعد غافلگیر شدم که فهمیدم بسیاری از عصب‌شناسان، روان‌شناسان فضای سایبری و اخلاق‌شناسان فناوری که زندگی‌شان را وقف بررسی دلالت‌ها و پیامدهای فرهنگی و اخلاقی انقلاب دیجیتال کرده‌اند، معتقدند نسل من و خاطرۀ آن گذشتۀ مشابه جمعی‌مان ویژگی خاصی دارد.

نه اینکه مهاجران دیجیتال باهوش‌تر یا مستعدتر از نسل بومیان دیجیتال باشد که پس از ما آمده‌اند. گویا ما از این جهت منحصربفردیم که واپسین نمونه‌های یک گونۀ روبه‌انقراض هستیم و لذا آخرین منابع حیّ و حاضر از یک پهنۀ تجربۀ بشری هستیم که چیزی نمانده از دست برود: ساعت‌های کِش‌دار بی‌مایه و روزهای بی‌فایده.

ترجیح می‌دهی کدامش باشی: بسیار فقیر با دوستان فراوان، یا بسیار ثروتمند بدون دوست؟» همین اواخر، پسرخواندۀ یازده‌ساله‌ام بی‌مقدمه این سؤال را از من پرسید. جوابش برای من ساده بود. گفتم: فقیر با دوستان. در درازمدت، تنهایی بدتر از فقر است».

پسرخوانده‌ام مخالف بود. اوووم. ثروتمند بدون دوست. در عمارتم می‌مانم و فورت‌نایت بازی می‌کنم و یوتیوب تماشا می‌کنم و با آدم‌های آنلاین معاشرت می‌کنم».

او در جمع همسالانش پسر محبوبی است و حلقه‌ای از رفقای پسر صمیمی دارد که از آغاز مدرسه با هم دوست بوده‌اند. وقتی قرار شد تصمیم بگیرند که می‌خواهند با هم یک فیلم ببینند یا دو ساعت فورت‌نایت بازی کنند و از راه دور با واسطۀ هدست‌ها با هم در تماس باشند، بی‌درنگ دومی را انتخاب کردند. علتش این است که برای بومیان دیجیتال مثل پسرخواندۀ من و رفقایش، معاشرت آنلاین مشابه (و گاهی بهتر از) معاشرت رودررو است.

برای تولد یازده‌سالگی‌اش اولین تلفن هوشمندش را به او دادیم، که انگار کلیدهای دروازه‌ای جادویی به سوی یک جهان موازی آرمانی را به او داده‌ایم. به یک معنا هم لابد همین کار را کردیم. چون در آغاز دورۀ بلوغ، دلخوشی‌ای به او دادیم که برای معصومانی مثل من و همسرم در دوران نوجوانی‌مان، دورانی که از دیگران فاصله داشتیم، در کار نبود: حس دائم با دوستان بودن. فقدان تنهایی.

سال‌هاست بحث علمی می‌شود که آیا استفادۀ مُدام از اینترنت، اثر زیان‌باری بر کارکرد مغز انسان (بویژه مغزهای درحال‌رشد کودکان) دارد یا نه. بحث بی‌پایان مدت‌زمان صفحه» از قدیم بیشتر مبتنی بر گمانه‌زنی و کمتر بر اساس داده‌های استوار بوده است. اما بهار امسال نتایج یک مطالعۀ فراگیر بین‌المللی در ژورنال معتبر بین‌المللی ورلد سایکایتری۲منتشر شد که شاید ورق را به نفع شکّاکان به فناوری دیجیتال برگرداند. یک تیم بین‌المللی از پژوهش‌گران که با دو روش‌شناسی مجزا (تصویربرداری مغز ام‌آرآی و مشاهدۀ رفتاری) روی گروه‌های نمونۀ وسیعی مطالعه می‌کردند، همگی شواهد قانع‌کننده‌ای یافتند که استفادۀ طولانی از اینترنت تغییرات حادّ و پایدار در نواحی خاصی از شناخت» ایجاد می‌کند که می‌تواند منعکس‌کنندۀ تغییرات درازمدتی در مغز باشد که بر بازۀ توجه، حافظه و تعامل‌های اجتماعی اثر می‌گذارد.

دکتر ژوزف فرث، عصب‌شناس متولد منچستر و مدیر این مطالعه، به من گفت به نظر می‌رسد مغز انسان معاشرت و اتصال آنلاین را تقریباً شبیه نسخۀ رودرروی آن تفسیر می‌کند (که خبر خوبی برای آن فوق‌ثروتمندان بی‌دوستِ خانه‌نشین است)، ولی ثابت شده است که سایر کارکردهای شناختی تضعیف می‌شوند. او گفت مثلاً مغز نسبتاً سریع عادت می‌کند که با اینترنت مثل یک‌نوع بانک حافظۀ برون‌سپاری‌شده برخورد کند، که به مرور زمان به کاهش کارکرد حافظۀ تعاملی»۳ خودمان منجر می‌شود. این کارکرد همان فرآیندهای مرتب‌سازی ذهنی است که ذهن پیاده می‌کند تا یک واقعیت یا تصویر ذهنی را جایابی کرده و بردارد.

فرث توضیح داد که: مشکل اینترنت این است که به نظر می‌رسد مغزمان سریعاً می‌فهمد اینترنت وجود دارد، و [کارهای خودش را] برون‌سپاری می‌کند». اگر می‌شد برای دست‌یابی به اطلاعات به اینترنت هم عین مثلاً کتابخانۀ ملی بریتانیا تکیه کنیم، ایرادی نداشت. ولی وقتی ناخودآگاه یک فرآیند شناختی پیچیده را به یک دنیای نامطمئن آنلاین برون‌سپاری می‌کنیم که در معرض شیّادی منافع سرمایه‌داری و تحریف‌کنندگان است، چه می‌شود؟ او پرسید: چه بر سر کودکان متولدشده در دنیایی می‌آید که در آن، حافظۀ تعاملی دیگر اساساً یک کارکرد شناختی [مغز] نباشد؟»

هرقدر هم قانون وضع شود، آن فقدان پیشین را به ما برنمی‌گرداند. تصویرساز: ناتالی لیز.

به عقیدۀ جیمز ویلیامز، استراتژیست سابق گوگل که فیلسوف درس‌خواندۀ آکسفورد و اخلاق‌شناس عرصۀ دیجیتال شد، آن پدیدۀ فقدان خلوت که اکنون تجربه‌اش می‌کنیم فقط زوال معصومیت نیست. او در کتاب از جلوی نورمان کنار بروید۴ خطر اخلاقی اقتصاد توجه» فعلی را شرح می‌دهد. در این اقتصاد، ذی‌نفعان سرمایه‌داری در رقابت مداوم با همدیگر می‌خواهند حواسمان را پرت کنند تا سود ببرند. ویلیامز به من گفت که اگر راه‌های بهتری برای تنظیم و تعدیل حواس‌پرتی‌های مضرّ فناوری‌های عظیم نیابیم، بعید نیست اهداف و ارزش‌های شخصی و جمعی‌مان را به‌خطر بیاندازیم یا حتی اراده‌مان نیز به مخاطره بیافتد.

او گفت: اگر بتوان به یک معنا گفت هر چیز که متوجه آنی آنی، آنگاه در این کشمکش بر سر توجه‌مان آنچه به خطر می‌افتد توانایی ما برای تعیین و پی‌گیری آن نوعی از زندگی است که می‌خواهیم داشته باشیم، چه فردی و چه اجتماعی». او که مثل من در دنیایی بدون اینترنت بزرگ شده است، دلواپس آن است که ما همچنان سرگرمی۵ را با تفریح۶مخلوط کنیم، که متعاقباً فرصت‌هایمان برای تأمل و درون‌نگری کمتر و کمتر می‌شود».

اگر تسلیم حواس‌پرتی‌های جنون‌آمیز اقتصاد توجه شویم، خطر بزرگی بومیان دیجیتال مثل بچه‌های من و شما را تهدید می‌کند: تنها ماندن با فکرها و خیال‌ها، تجربۀ مهمی است که شاید از کف آن‌ها برود. قبول، سرگرمی‌هایشان استادانه‌تر از چیزهایی است که ما داشتیم؛ بالاخره مگر آدم عاقلی پیدا می‌شود که به‌جای سفرۀ پرنعمت و آسمانی نت‌فلیکس، سراغ بازپخش‌های این‌جهانی سریال فرندز برود؟ اما چیزی که از دست می‌دهند، آن ساعت‌های خالی، بی‌قرار و کمابیش محزونی است که ما به ابرها زُل می‌زدیم و میان درخت‌ها لانه می‌کردیم. صدالبته شوق این چیزها به دلشان نمی‌افتد، چرا که این‌ها را نمی‌شناسند. ولی ما که می‌شناسیم، ما معصومان، مایی که معنای ساعات خالی و ملال را می‌دانیم. چون در همان ساعات بود که ناخواسته خودمان را می‌شناختیم، ساعاتی که اکنون ازدست‌رفته‌اند: تخیلاتی بازیگوش و تنبل و سرگردان، بی هیچ قید و بندی، در کمال آزادی. و این وضع گرچه گاهی کسالت‌بار و بی‌هیجان می‌شد، اما همۀ شگفتی‌های دست‌ساز بشر (از جمله خود اینترنت) از همین یک سرچشمه برخاسته‌اند: یک فرد، یک فکر، یک خیال‌بافی.

مایکل هریس در کتاب پایان غیبت دقیقاً همین از دست رفتنِ فقدان» را می‌کاود. آزمایش‌ها و آزمون‌های او برای پس گرفتن خلوت، مرا یاد میز پدرم می‌اندازد: او توصیه می‌کند که بدون تلفن به یک پیاده‌روی طولانی بروی. بعدازظهر یک روز را با قلم و کاغذ مشغول نوشتن باشی. بنشین و ۱۵۰ صفحه کتاب را یک‌باره بخوان. گفتنشان ساده است، ولی در عمل به طرز غریبی هولناک و دشوارند.

هریس هم مثل ویلیامز گفت که خودش را بیشتر ناظر منتقد اثرات فناوری می‌داند تا یک آدم ضدفناوری. او اشاره می‌کند که همۀ اختراعات بشر، حتی آن‌هایی که بی‌خطر یا سودمند می‌شماریم مثل ماشین و کتاب، مغزمان را می‌رُبایند و آگاهی‌مان را مختل می‌کنند. با ظهور کلان‌داده هم خطری تهدیدمان می‌کند: اینکه غنای حیات درونی و ذهنی‌مان را از دست بدهیم.


او گفت: تجربه کردن فضای خالی، زمینه‌ساز رشد تخیل و اندیشۀ مستقل می‌شود، یعنی می‌توانی بدون فشار افکار عمومی یا ارتش روبات‌ها به ایده‌هایی از آن خودت برسی». بعلاوه، اتصال مجازی مانع توانایی‌مان در تماس برقرار کردن و همدلی می‌شود. وقتی از اتصال اجتماعی با واسطۀ فناوری اشباع شوی، روزبه‌روز سخت‌تر می‌توانی توجهت را وقف آن‌هایی کنی که واقعاً با تو و کنار تو هستند».

هریس بیش از هر چیز نگران آنست که در آینده، سم‌زُدایی دیجیتال» به طور منظم (یعنی دوری گزیدن از فشارهای طاقت‌فرسای اقتصاد توجه) فقط برای عدۀ معدودی از سرآمدان و بهره‌مندان مقدور باشد. در حین صحبت‌هایمان به فرزند هفت‌ساله‌ام فکر می‌کنم که تابستان امسال برای اولین بار با من با هواپیما به اوتاوا می‌آید و سپس شش‌ساعت با اتوبوس تا منطقۀ حیات‌وحش در شمال اونتاریو می‌رویم تا در آنجا هفت شب کنار سی بچۀ دیگر در چادر بخوابد، قایق‌سواری کند و غذاهای یخ‌زده‌ای بخورد که روی آتش هیزم داغ می‌شوند. نه برق خواهد داشت و نه لوله‌کشی، چه رسد به اینترنت. هزینه‌اش را هم نمی‌گویم، ولی کافی است بدانید که این روزها رها کردن یک بچه در جنگل ارزان تمام نمی‌شود.

آیین‌نامۀ طراحی متناسب با سن» که دفتر کمیسیونر اینترنت انگلستان تدوین کرده است، پاییز امسال در مجلس مطرح خواهد شد. اگر به درستی پیاده و اجرا شود، شاید بتواند اینترنت را برای چندین نسل آتی از کودکان بریتانیا، به مکانی امن‌تر و ایمن‌تر تبدیل کند. این هم روی کاغذ یک بهبود عظیم حساب می‌شود، ولی حتی تصویر جدیدی که دنهام می‌خواهد از اینترنت بسازد نیز نمی‌تواند آن معصومیت پیشا-دیجیتال ما را کاملاً احیاء کند. هرقدر هم قانون وضع شود، آن فقدان پیشین را به ما برنمی‌گرداند. معنای حرفم این نیست که نمی‌شود با تمرین دقیق روزانه، آن معصومیت یا حداقل نسخه‌ای از آن را پس گرفت. تمرین‌هایی از قبیل اینکه اتصال بچه‌هایمان به اینترنت را قطع کنم و آن‌ها را به باغچه بفرستم تا بازی کنند. یا اینکه یک ساعت پشت میز خالی پدرم بنشینم.

و چنین بود که دیجیتال شدیم
تحولات کلیدی‌ای که نحوۀ ارتباط‌گیری ما را تغییر دادند؛ به انتخاب هیلی مایرز:

۱۹۷۱: ایمیل: ری تاملینسون بود که پست الکترونیک را، آن‌گونه که امروز می‌شناسیم، ابداع کرد. او بود که نشانۀ @ را برای اتصال نام کاربری با مقصدش انتخاب کرد. امروزه تخمین می‌زنند که حدود ۳.۹ میلیارد نفر کاربر ایمیل‌اند.

۱۹۹۲: پیامک تلفنی: نیل پَپورث، مهندس بریتانیایی، اولین پیامک (کریسمس مبارک») را از رایانه‌اش به موبایل ریچارد جارویس (یکی از مدیران شرکت وُدافون) فرستاد. دستگاه‌های موبایل در آن زمان صفحه‌کلید نداشتند. برای همین، جارویس نتوانست جواب او را بدهد.

۱۹۹۷: چت‌روم: صحبت با دوستان (و غریبه‌ها) در چت‌روم‌ها بر اواخر دهۀ ۱۹۹۰ حکم‌فرما بود. در دهۀ بعد، با اوج‌گیری سایر فناوری‌های اینترنت، محبوبیت این چت‌روم‌ها کاهش یافت و به موازاتش آن خلاصه‌نویسی فراگیر یعنی اصل» یا asl هم از میان رفت.

۲۰۰۴: رسانه‌های اجتماعی: مای‌اسپیس و جانشینان آن، خواه مکانی برای اتصال معنادار باشند یا یک اتاق پژواک نگران‌کننده یا هر دو، زمانه‌ای را آفریدند که علی‌رغم نگرانی‌های اخیر پیرامون حریم‌خصوصی و تعدّی به داده‌ها، همچنان لایک‌ها، اینفلوئنسرها و فیلترها بر آن حکم‌رانی می‌کنند.

۲۰۰۵: یوتیوب: اولین ویدئوی یوتیوب با عنوان من در باغ‌وحش» توسط بنیان‌گذار آن کانال یعنی جواد کریم بارگذاری شد. این ویدئو تا کنون ۷۳ میلیون بار تماشا شده است، و راه را برای اتفاقات فرهنگ‌ساز باز کرد، چیزهایی از قبیل چارلی انگشتم را گاز گرفت»، بولداگ‌هایی که سوار اسکیت‌بورد هستند، و خُب، جاستین بیبر.



یک پیامک اشتباهی یا خطای تایپی می‌تواند پیامدهای عجیبی داشته باشد
حتماً برای شما هم پیش آمده که موقع چَت‌کردن کلمه‌ای را اشتباه تایپ کنید یا پیامکی را اشتباهی بفرستید و اسباب خنده و تفریح دیگران شوید. اما ماجرا همیشه با مقداری شوخی و خنده یا قدری خجالت‌زدگی تمام نمی‌شود. یک گزارشگر داستان‌هایی را روایت می‌کند که در آن‌ها پیامکی اشتباه یا خطایی تایپی پیامدهای غیرمنتظره و بی‌رحمانه‌ای داشته که هیچ نسبتی با خطای آغازین ندارند. بین همۀ خطاهای تایپ و کلیک کدام مورد فاجعه‌بارترین بوده است؟

تام لامانت، گاردین — یکی از روزهای ماه مهِ امسال، لویجی ریمونتی از خانه‌اش در گِیتزهد بیرون آمد تا به قایقی برسد که بندر نورث شیلدز را ترک می‌کرد. این اولین مرحله از سفر هزار مایلی او در اروپا به مقصد ایتالیا بود. این مرد ۸۱ سالۀ شاداب و پرانرژی در حومۀ رُم بزرگ شد و در جوانی به شمال‌شرق انگلستان آمد. در این سال‌ها اغلب تا رُم رانندگی می‌کرد. لویجی به دو پسر بزرگش، جینو و والتر، می‌گفت که ترجیح می‌دهد این راه طولانی را با ماشین برود. آن‌ها نگران بودند که در این رانندگی‌ها برای پدرشان اتفاقی بیافتد. بهار امسال، برای اولین‌بار پدرشان را متقاعد کردند تا دستگاه مسیریاب ماهواره‌ای در ماشینش تعبیه کند.

در آمستردام که ریمونتی از قایق پیاده شد، مشکلاتش با دستگاه شروع شد. در یک پمپ بنزین ایستاد. دنبال کسی بود که کمکش کند مقصد را دوباره وارد کند. یک غریبه پذیرفت. چند دکمه و تَق. ریمونتی از غریبه تشکر کرد و عازم راه شد. به گمانش به سمت جنوب می‌رفت، به سوی رُم.

پس از یک روز رانندگی، ریمونتی در ادامۀ مسیر دنبال توقف‌گاهی می‌گشت تا شب را استراحت کند. دستگاه او را از مسیر آشنایش هدایت نمی‌کرد، ولی گویا خوب جلو رفته بود. وقتی صدای نرم و کامپیوتری دستگاه گفت که کمی بعد به مقصد می‌رسد، غافلگیر شد. چند صد مایل رد کرده بود، اما هنوز به هزار مایل نرسیده بود که می‌دانست تا رُم فاصله است. جینو، پسر ریمونتی، بقیۀ ماجرا را تعریف می‌کند: بابا گفت اینجا که ایتالیا نیست. پیاده شد که ببیند کجاست. لابد ترمز دستی را درست نکشیده بود».

لویجی ریمونتی غافلگیر شده بود چون مسیریاب ماهواره‌ای با صدایی نرم و کامپیوتری به او گفت به‌زودی به مقصد می‌رسد. عکاس: کریستین نایپس.

جاده‌ای که ریمونتی در آن توقف کرد، کمی شیب داشت. بیرون که آمد تا نزدیک‌ترین تابلو را دقیق‌تر بخواند، ماشینش عقب‌عقب راه افتاد. ریمونتی به در باز ماشین گیر کرد، نقش زمین شد و ماشین او را دنبال خود کشید. بالاخره ماشین به همان تابلویی خورد که ریمونتی می‌خواست بخواند. با آن ضربه، ریمونتی توانست خودش را رها کند. شوکه شده بود و در جاده دراز کشید. چمدان‌ها و وسایلش در صندوق‌عقب ماشین گیر افتاده بودند که در اثر ضربه لِه شده بود. ماشین هم دیگر راه نمی‌رفت و باید با یدک‌کش جابجا می‌شد. ریمونتی بی‌حرکت دراز کشیده بود، می‌لرزید و بدجور صدمه دیده بود، آن‌قدر که نمی‌توانست بایستد. بعداً به پسرهایش گفت: Pensavo di essere morto». فکر می‌کردم مُرده‌ام.

تابلویی که قصد داشت بخواند، روی زمین کنارش افتاده بود. روی تابلو نوشته بود رام (Rom) و می‌گفت آنجا یک دهکدۀ کوچک در ارتفاعات قسمت غربی ایالت مکلنبورگ-فورپومرن در آلمان است، جایی در شرق آمستردام با ۶۰۰ مایل فاصله از مرز ایتالیا. ریمونتی تقریباً تمام هفته را در آن ایالت ماند تا بهبود پیدا کند. رُم باید منتظرش می‌ماند.

خودروی لویجی ریمونتی در رام، واقع در کشور آلمان، بعد از اینکه مسیر پیشنهادی دستگاه مسیریاب را دنبال کرده بود، مسیری که به گمانش او را به رم در ایتالیا می‌برد. عکس: سی.ای.ان.

در ایام عجیبی به سر می‌بریم که کمی دیجیتال و کمی دستی است: در این زمانۀ ترکیبی که بعید است زیاد طول بکشد، برای ادارۀ امورمان به کُدها و الگوریتم‌ها تکیه می‌کنیم گرچه معمولاً دست یک آدم است که همه‌چیز را سامان می‌دهد. فناوری معجزه‌آسا! اتوماسیون باورنکردنی! که در عین حال اساساً مشروط است به سیخونک دقیق حیوانی که اسمش آدم است: انگشتی که صحیح روی صفحه‌کلید بنشیند، انگشت شستی که روی مربع پنج-شش میلیمتری درست از صفحۀ نمایش بچسبد، یک کلیک دقیق دکمۀ ماوس.

خُب، مشکل هم پیش می‌آید. در مارس سال ۲۰۱۵، در وارد کردن یک رقم خطایی رُخ داد: به‌جای ۱۵۱ درجه و ۹.۸ دقیقۀ شرقی، ۱۵ درجه و ۱۹.۸ دقیقۀ شرقی در رایانۀ اتاقک خلبان وارد شد. همین هم موجب شد یک جت مسافری که از سیدنی عازم کوالالامپور بود، در ملبورن فرود بیاید. در ژانویۀ ۲۰۱۸، یک خطای خارق‌العادۀ دفتری موجب شد خبر نابودی قریب‌الوقوع توسط موشک‌های بالستیک» برای یک میلیون نفر از اهالی هاوایی پیامک شود. آن پیام می‌گفت: به پناهگاه بروید. این مانور نیست». البته که مانور هم نبود: یک کلیک خطا بود که بعداً فهمیدند از یک رایانه، در یک فهرست کِشویی فرامین، توسط یک کارمند دولت رُخ داد که فقط چند پیکسل جابجا کلیک کرده بود.

در زمانۀ تقریباً اتوماتیک ما، عادت کرده‌ایم که از ما بخواهند در آغاز راه یک حرکت کوچک بزنیم که پس از آن یک میلیون فرآیند دیجیتال به سرعت، بی‌آنکه بفهمیم، دور از چشم ما، رُخ می‌دهند. وقتی هم مشکلی پیش بیاید، که می‌آید، می‌شود گفت اولین قطعۀ دومینو را هُل داده‌ایم و رهایش کرده‌ایم به این امید که همۀ قطعه‌ها درست زمین بیافتند. کافی است در سقلمۀ اول اشتباه کنیم تا پیامدهایی چنان مهیب رُخ بدهند که هیچ نسبتی با خطای آغازین ندارند.

دو سال پیش، در بیمارستانی در ایالت تنسی، یک پرستار با یک کلیک داروی اشتباهی را از کابینت الکترونیک داروها (چیزی شبیه به دستگاه فروش خودکار) سفارش داد. او برای یک بیمار داروی ضداضطراب می‌خواست. اما در نهایت سمّی به او داد که برای محکومان به اعدام استفاده می‌شود. محاکمۀ او به خاطر سهل‌انگاری منجر به قتل در جریان است.

اصلاً وحشت نکنید! به اهالی هاوایی گفته شد هشدار مربوط به تهدید موشکی در ژانویۀ ۲۰۱۸ را نادیده بگیرند. عکاس: کوری لام.

حوالی همان افتضاح موشکی هاوایی در سال ۲۰۱۸، یک تفریح عجیبم این شده بود که دنبال حادّترین و غریب‌ترین نمونه‌هایی بگردم که خطاهای تایپی به اثر پروانه‌ای دچار شده‌اند. هروقت یک نمونۀ قابل توجه به چرخۀ اخبار روزانه می‌رسید، یادداشت می‌کردم. یک توییت دونالد ترامپ، تابستان همین امسال، که پرنس چار را پرنس و» نامید و چند ساعت مضحکه به دنبال داشت. ۴۶ میلیون اسکناس استرالیایی که اخیراً وارد بازار شد و در ریزنوشته‌هایش یک حرف i از کلمۀ responsibility [به معنای مسؤولیت] جا انداخته بود. عمدتاً ماجراهای بی‌خطر بودند. این‌ها که به گوشتان می‌رسد، پوزخندی می‌زنید یا یک لحظه جا می‌خورید، و بعد می‌گذرید. من دنبال آن خطاهای ناخواسته‌ای بودم که اثرات عظیم‌تر، طولانی‌تر و بی‌رحمانه‌تری داشته‌اند. بین آن همه خطای تک‌موردی تایپ و کلیک، می‌شود روی یکی دست گذاشت و گفت بدترین نمونه در دنیا بوده است؟

بنا به مطالعۀ گزارش‌های دادگاه‌ها می‌دانستم کم نبوده مواردی که قاچاقچیان مواد مخدر که سابقۀ محکومیت داشته‌اند، به هنگام بازداشت، پیامک‌های بدیُمن برای افسران مسؤول پرونده‌شان بفرستند تا به آن‌ها پیشنهاد مواد بدهند. مواردی هم بوده که فشار باعجلۀ دکمه‌ها، تشکیلات دولتی عظیم‌تری را وارد میدان کرده‌اند. در ماه مارس، نمایندگان پارلمان اروپا از طریق صفحه‌های لمسی‌شان در رأی‌گیری اصلاح یک بخش حیاتی از قانون حق تکثیر شرکت کردند. آراء دوطرف به هم نزدیک بود، و بعد از رأی‌گیری، بیش از یک دو جین نماینده که تعدادشان برای تغییر رأی کفایت می‌کرد گفتند تصادفاً دکمۀ غلط را فشرده‌اند. با این حال، فرآیند پارلمانی ادامه یافت. آن قانون هم بدون اصلاحیه تصویب شد.

در سال ۲۰۰۹، یک نمونۀ خارق‌العاده از خطاهای فاحش تک‌کلیکی رُخ داد که برگشت‌پذیر هم نبود. یک کارمند ادارۀ ثبت شرکت‌ها داشت فهرست شرکت‌های بریتانیایی را بالا و پایین می‌کرد تا یک شرکت مستقر در منچستر به نام تیلور و پسر»۱ را پیدا کند که حکم انحلالش صادر شده بود و به زودی از صفحۀ روزگار محو می‌شد. خطای سهوی همین‌جا رُخ داد. آن کارمند اشتباهاً یک شرکت مستقر در کاردیف به نام تیلور و پسران»۲ را انتخاب کرد و فرآیند انحلال آن را رقم زد. تیلور و پسران یک شرکت پررونق مهندسی بود که از دهۀ ۱۸۷۰ میلادی مشغول به کار بوده است. به گفتۀ فیلیپ دیویسون-سبری که در سال ۲۰۰۹ مدیرعاملش بود، این شرکت سالانه ۳۵ میلیون پوند درمی‌آورد.

هشدار اعتبار مالی نامناسب» شرکت صادر شد. خبر به گوش مشتریانش رسید و قراردادهایشان را لغو کردند. تأمین‌کنندگان هم پشت در شش کارخانۀ این شرکت صف کشیدند تا پولشان را بگیرند. چیزی نگذشت که تیلور و پسران مجبور شدند عقب‌نشینی کنند. مدیران تسویه‌حساب وارد میدان شدند و یکی دو قرن سابقۀ تجارت قابل‌اعتماد یک‌شبه از دست رفت. دیویسون-سبری آن زمان ۵۲ ساله بود و ناگهان بیکار شد. او اکنون می‌گوید: باور کن که وقتی پنجاه و چند ساله باشی، سخت می‌توانی کار جدیدی پیدا کنی. به‌ویژه وقتی که همه فکر می‌کنند تو همانی بودی که یک کسب‌وکار ۲۰۰ ساله را از هم پاشیدی».

اوایل امسال که برای این یادداشت تحقیق می‌کردم، با قطار به شفیلد رفتم تا آقایی به اسم نایجل لَنگ را ببینم. اگر قرار باشد بدترین خطای تایپی دنیا را انتخاب کنیم، لابد همانی است که زندگی لنگ را در تابستان ۲۰۱۱ نابود کرد.

لنگ، مردی در اوایل دهۀ ششم عمرش، دوستانه ولی قدری محتاط برخورد می‌کند. داخل خانه‌اش را نشانم می‌دهد که با شریک زندگی‌اش کلیر و پسر جوانشان در آن زندگی می‌کند. در سال ۲۰۱۱، لنگ ۴۴ سال داشت. شغلش را هم دوست داشت. او مشاور مواد مخدر در شورای‌شهر شفیلد بود. خانواده تازه از تعطیلات تابستانی برگشته بودند که صبح یکی از شنبه‌ها، افسران پلیس زنگ خانه را زدند. لنگ آن صحنه را برایم بازآفرینی می‌کند: از پشت میز غذاخوری آشپزخانه که مشغول صرف صبحانه با خانواده‌اش بود بلند می‌شود، در را باز می‌کند، و وقتی می‌فهمد که پلیس برای چه آمده است پس می‌افتد.

قرار بود لنگ به‌خاطر دانلود تصاویر هرزه‌نگاری از کودکان، متهم شود. به او گفتند یک آدرس آی‌پی که شهربانی هرتفوردشایر به پلیس ساوث‌یورکشایر داده بود، کارآگاهان را به لپ‌تاپی رساند که مال او بود. از او خواستند برای بازجویی به نزدیک‌ترین ایستگاه پلیس بیاید. لنگ برایم می‌گوید که: بدنم شُل شد. پاهایم بی‌حس شدند».

بعد از اینکه لباس پوشید و با پلیس رفت، خانه‌اش را جستجو کردند تا رایانه‌ها و دستگاه‌های ذخیرۀ اطلاعات موجود را بیابند. لنگ می‌گوید که در آن زمان سواد رایانه‌ای زیادی نداشت. یک لپ‌تاپ خانوادگی داشتند که با آن موسیقی رِگِی۳ پیدا می‌کرد. در بازجویی، به سختی می‌توانست سؤال‌های ساده در مورد اینترنت را جواب بدهد. (براوزرِ وب؟ منظورتان گوگل و امثالش است؟») وقتی افسران از او پرسیدند که آیا مشاور حقوقی می‌خواهد، لنگ وحشت‌زده شد. نیازی به یک مشاور لعنتی ندارم! من که کاری نکرده‌ام!».

مدت‌ها بعد، در حقیقت چند سال بعد، او فهمید که یک خطای تایپی تک‌رقمی موجب شده بود رایانۀ او، از طریق آدرس آی‌پی، به جرم کس دیگری گره بخورد. اما آن روز شنبه که در سلول بازداشتگاه منتظر بود، از این چیزها خبری نداشت. مغزش از کار افتاده بود. او تعریف می‌کند که وقتی گفتند بررسی تخصصی رایانه‌اش ممکن است تا شش ماه طول بکشد، و تا پایان آن فرآیند او میان زمین و هوا معلق می‌ماند، فکر خودکشی به سرش زد.

در همین حال، کلیر هم در خانه با مشکلات دیگری دست و پنجه نرم می‌کرد. مأموران خدمات اجتماعی به خانه آمدند و به کلیر گفتند که لنگ تا زمان بررسی کامپیوترش آزاد می‌شود، ولی نمی‌تواند به خانه برگردد تا با خانواده‌اش زندگی کند. کلیر یادش هست که پرسید اگر اجازه بدهم بیاید، چکار می‌کنید؟» و آن‌ها گفتند: پسرتان را می‌بریم». چند ساعت قبل آن‌ها کنار هم نان برشتۀ صبحانه می‌خوردند. الآن کلیر باید بین یکی از دو عضو خانواده‌اش انتخاب می‌کرد. وضعیت بُن‌بست بود، چون اگر حرف شریک زندگی‌ات را باور کنی، بچه‌ات به خطر می‌افتد. احساس می‌کردم کاملاً بیچاره‌ام».

در نهایت، خانواده سه هفته منتظر ماند تا بررسی کامپیوتر به سرانجام برسد. لنگ می‌گوید: یک عمر گذشت». لنگ پیش والدینش زندگی می‌کرد که خبردار شد پلیس چیزی پیدا نکرده است. از او رفع اتهام شد و آزاد بود که به خانه‌اش برود. لنگ می‌گوید که حتی آن زمان هم احساس می‌کرد باید ماجرا را برای هر که می‌دید تعریف کند مبادا که آن‌ها از طریق دیگری بفهمند. به قول کلیر، نایجل وحشت‌زده بود».

مدتی بعد لنگ فهمید که دچار فروپاشی روانی شده است. خودش می‌گوید: فکر می‌کنی همه با شک به تو نگاه می‌کنند. مظنون‌اند. می‌بینی که آدم‌ها قضایا را در ذهنشان مرور و سبک‌سنگین می‌کنند. انگار می‌گویند: چه اتفاقی افتاد؟ چه چیزی می‌دیدی که این طور شد؟»

حداقل برخی از خطاهای تایپی فاجعه‌بار را می‌توان جبران کرد. در دهۀ ۱۹۶۰، مأموران ناسا شاهد آن بودند که یکی از موشک‌های فضاپیمای مارینر در آسمان فلوریدا از مسیر خود منحرف شد. در عمق نرم‌افزار راهنمای موشک، یک خط‌تیرۀ خالی از کُد برنامه جا افتاده بود. در آن مورد، مهندسان توانستند راکت سرگردان را در آسمان منفجر کنند پیش از آنکه روی زمین به کسی آسیب بزند.

پس از آن هشدار خطای موشکی در هاوایی، بیست دقیقه وحشت عمومی به‌پا شد تا آنکه بالاخره کارمندان دولت مردم را خبردار کردند که هشدار به اشتباه ارسال شده است. من با وِرن میاگی، رییس آژانس دولتی مسؤول ماجرا، تماس گرفتم. او گفت این حادثه شاید حتی برای جزیره‌نشین‌ها مفید بوده چون پس از آن برای وضعیت‌های اضطراری واقعی آماده‌ترند.

در و، فیلیپ دیویدسون-سبری پس از سال‌ها تلاش برای آنکه دوباره روی پای خودش بایستد، ادارۀ ثبت شرکت‌ها را به‌خاطر خطایی که تیلور و پسران را نابود کرد به دادگاه کشاند. او غرامتی بیش از ۸ میلیون پوند گرفت، و یک شرکت دیگر تأسیس کرد.

در پروندۀ لنگ، بی‌رحمی ماجرا آن بود که گویی هیچ راه کامل و جامعی برای جبران خطا وجود نداشت. با وجود رفع اتهام، این حقیقت که او یک‌بار به ظنّ دانلود تصاویر هرزه‌نگاری کودکان بازداشت شده بود در سابقۀ لنگ ماند. این لکۀ ننگ، پذیرفتنی نیست. کلیر می‌گوید: از لحاظ عاطفی انگار که نایجل اصلاً پیش ما نبود. یادم هست سر میز آشپزخانه بودم و او ماتش بُرده بود، انگار که از آشپزخانه رفته است بی‌آنکه آنجا را ترک کرده باشد». لنگ برایم می‌گوید: ذهنت دائم درگیر زدودن آن ننگ از اسم و شهرتت است. نمی‌توانی به چیز دیگری فکر کنی».

او سال‌ها درگیر یک نزاع قضائی بود. سه سال پس از دستگیری‌اش، در سال ۲۰۱۴، لنگ نامه‌ای از شهربانی هرتفوردشایر دریافت کرد که در آن پلیس بی‌چون‌وچرا آن خطایی را پذیرفته بود که به اتهام‌زنی نادرست منجر شده بود. یک بازرس کارآگاه هم تأیید کرد که: یک خطای تایپی بود. یک رقم اضافه روی فُرم اضافه شده بود. نمی‌توانم بگویم چقدر متأسفم.».

لنگ پیش خودش می‌گفت: متأسف؟ او دیگر کار نمی‌کرد. از دوستانش دور شده بود. سخت‌ترین امتحان وفاداری از او و شریک زندگی‌اش گرفته شده بود. او اکنون به طرز غریبی حس می‌کرد که باید از چیز دیگری سر در بیاورد: دقیقاً کدام فشردن نادرست کلیدها بود که سرچشمۀ مشکلات او شد؟

تفحص بیشتری انجام شد. به لنگ گفتند که شهربانی هرتفوردشایر می‌خواست با یک آدرس آی‌پی که به رقم ۶ ختم می‌شد، کسی را رصد کند. یک عدد ۱ اضافه شد، و مابقی ماجرا هم به تاریخ پیوسته است، و به سال‌هایی دشوار از تاریخ زندگی لنگ. در خانه‌اش مشغول بالا‌ و پایین کردن اسناد پرونده است که آهی می‌کشد. این هم یکی از آن اتفاقات است، مگر نه؟ از آن اتفاقاتی که هرگز نمی‌توانی توضیحی برایش پیدا کنی».

لنگ یک غرامت پنج‌رقمی گرفت. ولی با او که وقت بگذرانی، روشن است که داغ آن حادثه بر وجودش مانده است. برای لنگ دو برابر متأسفم چون وقتی پیرامون ماجرایش تحقیق می‌کردم به خانمی از ایالت میزوری آمریکا رسیدم که قطب متضاد لنگ بود: در طیف پهناور خطاهایی که انگشت‌های چاقالو روی صفحه‌کلید رقم می‌زنند، بیجا نیست بگوییم او برندۀ بلیط بخت‌آزمایی شد. اگر با فشردن یک کلید غلط بتوان، به تعبیر لنگ، زندگی‌ها را زیر و رو» کرد، منطقی است که همین اتفاق بتواند برخی زندگی‌ها را بهتر کند.

به لطف حرکت نادقیق انگشت شست در سال ۲۰۰۶، قرار بود اتفاقات خوشایندتری برای کیسی بِرگ، زن مطلقۀ ۵۳ سالۀ اهل سنت‌لوئیس، بیافتد. او یک گوشی قدیمی نوکیا خریده بود که دکمه‌های پلاستیکی داشت، و دفترچه‌اش را با عجله از شماره‌های دوستان و همکاران پُر می‌کرد. برگ لابد یک شماره را غلط وارد کرد چون شش سال بعد که می‌خواست به آن همکارش پیامکی بدهد، پیغامش مسیر را گم کرد. آن پیام روی گوشی غریبه‌ای ظاهر شد که ۹۰۰ مایل آن‌طرف‌تر در کلرادو زندگی می‌کرد.

یک آقای بیست و چند ساله به اسم هنری گلندنینگ در مسیر سخت‌افزارفروشی محل کارش بود که پیغام برگ به او رسید. او هم پاسخی شیطنت‌آمیز و مثبت داد: ببخشید، شمارۀ اشتباهی گرفته‌اید. ولی اگر در راه محل کارم نبودم، خوشم می‌آمد ببینمتان». این پیام دل برگ را بُرد. آن‌ها پیامک‌بازی را ادامه دادند. پس از مدتی، علی‌رغم فاصلۀ سنی و فاصلۀ جغرافیایی شهرهایشان، دیدار هم را شروع کردند. در سال ۲۰۱۵ هم ازدواج کردند.

برگ وقتی داستان را برایم می‌گفت فهمید که هنوز درست سر در نیاورده است آن تماس اول تصادفی چطور رُخ داد. کنجکاوی‌اش تحریک شد. مشغول بررسی شد، آن نوکیای قدیمی را درآورد و با همکار سابقش که شماره‌اش را اشتباه ذخیره کرده بود تماس گرفت. معلوم شد که به جای عدد صفر، عدد شش را فشار داده است. فاصلۀ این دو هم فقط چند میلی‌متر است. نتیجۀ این چند میلی‌متر، یک ازدواج بوده است. و صدالبته اتفاقات دیگری که بالقوه نجات‌بخش بوده‌اند.

برگ چند ده سال بود که از یک بیماری جدی کلیه رنج می‌بُرد. در زمان ملاقاتش با گلندنینگ یک‌بار کلیه پیوند زده بود. پس از ازدواجشان، کلیۀ اهدایی داشت از کار می‌افتاد. گلندنینگ کلیۀ خودش را پیشنهاد داد. آزمایش‌های سازگاری اهداءکننده و گیرنده انجام شد، و بهار امسال این زوج جراحی شدند. در ماه می که با آن‌ها حرف زدم، کمی پس از عملشان بود، که نه چندان هوشیار اما شاد بودند. برگ یک شکلک می‌فرستد. شاید هنوز به انگشتان لرزانش اعتماد ندارد که متن بلندتری را دقیق تایپ کند. جراحی خوب بوده است.

لویجی ریمونتی هم که قصد رُم داشت اما از رام سر در آورد، باید در بیمارستان می‌ماند. پس از یک ساعتی که روی زمین سنگی در رام گذراند، آمبولانسی مسیرش را به سمت آن شهر دورافتاده در ارتفاعات کج کرد تا او را ببرد. چون چمدان‌های آن پیرمرد ۸۱ ساله در صندوق‌عقب ماشینش گیر افتاده بودند، بدون لباس تازه در بیمارستان پذیرش شد. ماشینش اسقاطی شده بود. به غرور ریمونتی هم ضربه خورده بود. و بالاخره وقتی با پسرانش تماس گرفت تا بگوید که چه پیش آمده است، بی‌رحمانه گفت تصادف پیش آمد، من زنده‌ام» و قطع کرد. تا چند روز، این تنها خبری بود که به گوش نزدیکان نگرانش رسید.

آن خطاهای تایپی که واقعاً فاجعه‌بارند، مثل موردی که این‌همه مشکل برای ریمونتی درست کرد، معمولاً برای مردم جالب است. افرادی مثل من با دلهره جذبشان می‌شوند. شاید چون حوادثی از این دست یادمان می‌آورند بدشانسی محض هنوز از میان نرفته یا رام علم نشده است. همان مدتی که ریمونتی در بیمارستان بود، ماجرایش به اخبار جهان راه یافت. یک رومه‌نگار آلمانی از ماوقع خبردار شد و کمی بعد شبکه‌های محلی تلویزیون گزارش‌های آن اتفاق را پخش می‌کردند. داستان در کل اروپا منتشر شد. مدت زیادی طول نکشید که کلیپ‌های اخبار به زبان‌های دیگر دربارۀ او به پسرانش برسد که بیش از پیش سردرگمشان می‌کرد. حتی یک کانال یک نقشۀ پویانمایی از سفر او را پخش کرد. مطبوعات زرد بریتانیا ماجرایش را پوشش دادند. و همۀ این‌ها پیش از آن بود که پسران ریمونتی پدرشان را به خانه برگردانند.

در ماه ژوئن که او بالاخره وارد خانه شد، تنش کبود بود، ماشین نداشت، درست نمی‌توانست راه برود، و مبهوت واکنش دنیا به تصادفش بود. یک حرف e جا افتاد و این همه غوغا به پا کرد! پسرش جینو دستگاه مسیریابی ماهواره‌ای را مقصر می‌داند. مگر ریمونتی همیشه با دستگاه‌های خودش به ایتالیا نمی‌رفت؟ تابلوها را می‌خواند، راهش را حس می‌کرد، مثل یک پنگوئن که به خانه می‌رود. اگر گذاشته بودیم به حال خودش رانندگی کند، فکر کنم به مقصد می‌رسید». جینو به مزاح می‌گوید که نباید می‌گذاشتند فناوری در چنین چیز بدوی و پیش‌پاافتاده‌ای مداخله کند.

در همین حال، به آن سوی ماجرا فکر می‌کردم: فناوری باید خیلی بهتر از این شود که هست، تا دستورهای صوتی یا حتی دستورهای ذهنی و فکری بتوانند بر میل ذاتی‌مان به استعداد ذاتی شگی‌مان غلبه کنند.

لویجی ریمونتی نگاه گسترده‌تری دارد. او از این ماجراجویی ناگوارش فقط یک درس گرفته است: La vita è una merda» از روی ادب، آن را با یک خطای تایپی ترجمه می‌کنم: در زندگی، هگ پیش می‌آید.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بال پروازم گوهر وجود